مادر مهربون

ساعت 3 شب بود که صدای تلفن , پسری را از خواب بیدار کرد. پشت خط مادرش بود .پسر با عصبانیت گفت: چرا این وقت شب مرا از خواب بیدار کردی؟

مادر گفت:25 سال قبل در همین موقع شب تو مرا از خواب بیدار کردی؟ فقط خواستم بگویم تولدت مبارک. پسر از اینکه دل مادرش را شکسته بود تا صبح خوابش نبرد , صبح سراغ مادرش رفت . وقتی داخل خانه شد مادرش را پشت میز تلفن با شمع نیمه سوخته یافت... ولی مادر دیگر در این دنیا نبود .

 

 

 

 خوشبخت ترین فرد کسی است که بیش از همه

سعی کند دیگران را خوشبخت سازد.. اشو زرتشت

خطهای موازی که
روی یک تشک دراز میکشند
به یکدیکر نمیرسند
اگر چه سرهایشان
از مساحت مشترکی
قلاب شده باشد
به زمین
به زندگی
به اجباری که
از ته کفشها به مشام میرسد
-ستون هائی که
زیر یک سقف نفس میکشند
نیز
-پاهائی که
یک عمر به موازات یکدیگرراه میروند
هم
.
.
...تنها من وهمتای هندی ام
شاید
در امتداد کوه به کوه هائی که
شانه هایمان
بحران عراق را به مذاکره نشسته اند
-به هم میرسیم-
لب مرز هائی که
باز نمیشوند
اوارا های لبم را لب بدهند
همتا ی هندی ام  
دمپائی به پا کرده
همپای من
هی میدود
میدود
که کودکان بادکنک شده را
در امتداد مرزهای تنم جای دهد
من نمیپذیرم
...............
من پیش از این هم
پذیرای میهمانان بسیاری بوده ام
اینباربه نیاز های همتای یمنی ام
نیز
فکر میکنم
..............
سیاست من این است
بی طرفم
که طرفداری از رنگ چشمهایت را
به تعطیلات اخر هفته
یا چند ثانیه قبل از خواب
موکول کرده ام
به قیامتی که
به پا میشوی
از پشت پرده
پلک نمیزنم
تا از موازات خطهائی از خطوط چهره ات
دست بکشم
بمیرم
بهتر است؟
یا نکشم؟
امتداد این همه خط موازی را
به انتهای بن بستی که
-به هم میرسیم -